پنج آدمخوار به عنوان برنامهنویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام
شدند.
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: شما همه جزو تیم ما هستید. شما
اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا
که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: می دانم که شما خیلی سخت
کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید
شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟
آدمخوارها اظهار بیاطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رئیس آدمخوارها از بقیه پرسید: کدوم یک از شما
نادونا اون نظافت چی رو خورده؟
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد.
رهبر آدمخوارها گفت: ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و
مدیران پروژهها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی
و رئیس متوجه شد!
لطفاً از این به بعد افرادی را که کار میکنند نخورید!!!
جدیدترین رمان عشقی قزوین >>> خسرو و فرهاد
یه روز یه گدا میره در خونه یه پیره زنه ، پیره زنه عصبانی میگه: باز اومدی گدایی؟ گدا میگه: پس چی انتظار داشتی بیام خواستگاری؟!!!
نامه ای از یه خانوم به شوهرش در سفر |
Make sure you read to the bottom! |
به شوهر بسیار عزیزم |
P.S. Your girlfriend called. |
|